اعترافات صمیمانه

تاريخ : 13 اسفند 1391برچسب:, | 18:16 | نویسنده : admin
 
 

اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم و تحت تاثیر این حرف که نباید به غریبه نشانی خونتون رو بدید روز اول به راننده سرویس نشونی اشتباهی دادم و از یه مسیر الکی تا خونه پیاده رفتم.فرداش تازه وقتی که سرویس نیومد دنبالم فهمیدم چه دست گلی به آب دادم!!!

اعتراف می کنم تازه توی یه شرکت مشغول کارشده بودم یهو مدیر عامل از توی اتاق خودش گفت:امیر جووون...بلند گفتم:جانننم...گفت:خیلی می خوامت...گفتم:ماهم همین طور... گفت:پیش ما نمیای؟؟؟گفتم:بله.حتما...از پشت میزم بلند شدم تا برم توی اتاقش به در اتاقش که رسیدم دیدم داره با دوستش امیر حرف می زنه و من از شدت ضایع شدن دیوار رو گاز گرفتم!!!

اعتراف می کنم بچه که بودم می خواستم برم دستشویی تلویزیون رو خاموش می کردم تا کارتون خاموش نشه و بعد میومدم گریه می کردم به مادرم می گفتم کار تو بود تلویزیون رو روشن کردی کارتون تموم شد!!!

اون زمان که از این نوشابه شیشه ای ها بود یه روز خواستم یه شیشه که اضافه اومده بود اومدم بذارم تو در یخچال دیدم بلنده جاش نمیشه.درش آوردم یه کمش رو خوردم.دوباره گذاشتم در کمال تعجب دیدم٬نه بازم جا نمیشه!!!!!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: