تاريخ : 1 فروردين 1392برچسب:, | 10:51 | نویسنده : admin
سلام

دوستان واسه هممون مسائلی پیش اومده که اذیت شیم و ناراحت و بعد مدت ها که از اون گذشته انقد

به خودمون تلقین کردیم که نمیشه ! من نمیتونم ! هر کاری کردم نشد و .....

و نتیجه شد:

دیگه خودم سپردم به آب ! هر چی خدا بخواد و .....

ولی یادمون باشه وقتی همچین مسئله ای پیش میاد راه حل های مختلفی رو امتحان میکنیم ولی فقط

یه دلیل داره که هیچ کدوم از راه ها به نتیجه نمیرسه!!! فقط یه دلیل!!!

ما فقط با اطلاعات خودمون اون راه رو امتحان میکنیم در حالیکه منطق میگه بهتره با راه حل علمی اون

راه رو انجام بدیم! تا به نتیجه برسیم!

مطمئن باشد اگر هر کاری با اطلاعات کامل اون پیش بره :

امکان نداره شکست بخوره!!!

امکان نداره شکست بخوره!!!



تاريخ : 1 فروردين 1392برچسب:, | 10:51 | نویسنده : admin
یه روز یکی از بچه ها رو دیدم که حالش خیلی گرفته بهش گفتم چی شده گفت داداشم تصادف

کرده و با ماشین یه یارو رو زده وحالا هم تو بازداشتگاهه ناراحت شدم گفتم  حالا براش

چکار کردی گفت هیچی دارم براش غصه می خورم!!! گفتم با غصه چیزی عوض میشه ؟؟ یخورده

فکرکرد بعد گفت نه! گفتم خوب بگرد یه راه حل پیدا کن تاازبازداشتگاه بیاریش بیرون گفت ول کن

بابادوباره شروع کردی گفتم ول کن چیه مگه نمی خوای داداشت رآ ازادش کنی؟ گفت چرا گفتم

خوبپس بلند شو یه کاری بکن با غصه اعصاب خوردی تصادف رو که داری این غصهخوردن رو هم

بهش اضافه میکنی ...

یه خورده فکر کرد بعد گفت درست میگیا...

پس با غصهخوردن چیزی واقعا عوض نمیشه

بیائید همیش دنبال راه حل باشیم...

به امید روزیکه هیچ کس غصه نخوره



تاريخ : 30 اسفند 1391برچسب:, | 18:7 | نویسنده : admin

  حتی اگر خرافاتی نباشید، توصیه های خوب و قدرتمندی لابه لای این خط ها وجود دارد. این متن توسط مؤسسه ی آنتونی رابینز برای موفقیت شما فرستاده شده است و تا بحال 10 بار در سرتاسر جهان ارسال شده است .


1- به مردم بیش از آنچه انتظار دارند بدهید و این کار را با شادمانی انجام دهید .

2- با مرد یا زنی ازدواج کنید که عاشق صحبت کردن با او هستید. برای اینکه وقتی پیرتر می شوید، مهارت های مکالمه ای مهم تراز دیگر مهارت ها می شود .

3- همه ی آنچه را که می شنوید باور نکنید، همه ی آنچه را که دارید خرج نکنید و یا همان قدر که می خواهید نخوابید.

4- وقتی می گویید: دوستت دارم. منظورتان همین باشد .

5- وقتی می گویید :متاسفم. به چشمان شخص مقابل نگاه کنید .

6- قبل از اینکه ازدواج کنید حداقل شش ماه نامزد باشید .

7- به عشق در اولین نگاه باور داشته باشید .

8- هیچ وقت به رؤیاهای کسی نخندید. مردمی که رؤیا ندارند هیچ چیز ندارند.

9- عمیقاً و با احساس عشق بورزید. ممکن است آسیب ببینید ولی این تنها راهی است که به طور کامل زندگی می کنید .

10- در اختلافات منصفانه بجنگید و از کسی هم نام نبرید .

11- مردم را از طریق خویشاوندانشان داوری نکنید .

12- آرام صحبت کنید ولی سریع فکر کنید .

13- وقتی کسی از شما سوالی می پرسد که نمی خواهید پاسخ دهید، لبخندی بزنید و بگویید: چرا می خواهی این را بدانی؟

14- به خاطر داشته باشید که عشق بزرگ و موفقیت های بزرگ مستلزم ریسک های بزرگ هستند .

15- وقتی کسی عطسه می کند به او بگویید : عافیت باشد .

16- وقتی چیزی را از دست می دهید، درس گرفتن از آن را از دست ندهید .

17- این سه نکته را به یاد داشته باشید: احترام به خود، احترام به دیگران و مسئولیت همه کارهایتان را پذیرفتن.

18- اجازه ندهید یک اختلاف کوچک به دوستی بزرگتان صدمه بزند .

19- وقتی متوجه می شوید که که اشتباهی مرتکب شده اید، فوراً برای اصلاح آن اقدام کنید .

20- وقتی تلفن را بر می دارید لبخند بزنید، کسی که تلفن کرده آن را در صدای شما می شنود .

21- زمانی را برای تنها بودن اختصاص دهید .


یک دوست واقعی کسی است که دست شما را بگیرد و قلب شما را لمس کند .


تاريخ : 30 اسفند 1391برچسب:, | 18:7 | نویسنده : admin

1-     متنفر نباش

2-     عصبانی نشو

3-     ساده زندگی کن

4-     کم توقع باش

5-     همیشه لبخند بزن

6-      زیاد ببخش

                             و مهمتر از همه

7-    یک دوست خوب داشته باش



تاريخ : 30 اسفند 1391برچسب:, | 18:7 | نویسنده : admin

عصري كه در آن به سر مي بريم عصر تغييرات پرشتاب و الهام فزاينده و پيچيدگي روبه رشد رفتار در نظام هاي اجتماعي است. شرايط محيطي نيز ثبات گذشته را ندارد و آينده ضرورتاً ادامه روند گذشته و حال نيست. وجود اين گسيختگي ها در روند شرايط محيطي، مفاهيم جديدي را در مديريت امروز مطرح ساخته است و مهم ترين عامل مؤثر در شكل گيري اين مفاهيم، توسعه ارتباطات و گسترش تكنولوژي در سطح جهان محسوب مي شود. ديگر مديريت فقط اجراي يك سري دستور العمل ها به صورت گام به گام نيست بلكه بينشي است كه بر فهم درست از شرايط عصر حاضر و مطابق با تحولات و مبتني بر تغييرات محيط باشد. با اين نگاه براي رسيدن به چنين بينشي  ۱۵ نكته كليدي جهت رسيدن به بينش و نگرش مطلوب در مديريت نوين ارائه مي شود:

بقيه در ادامه مطلب



تاريخ : 30 اسفند 1391برچسب:, | 18:7 | نویسنده : admin

دو مرد در کنار درياچه اي مشغول ماهيگيري بودند . يکي از آنها ماهيگير با تجربه و ماهري بود اما ديگري ماهيگيري نمي دانست ... 

هر بار که مرد با تجربه يک ماهي بزرگ مي گرفت ، آنرا در ظرف يخي که در کنار دستش بود مي انداخت تا ماهي ها تازه بمانند ، اما ديگري به محض گرفتن يک ماهي بزرگ آنرا به دريا پرتاب مي کرد .ماهيگير با تجربه از اينکه مي ديد آن مرد چگونه ماهي را از دست مي دهد بسيار متعجب بود . لذا پس از مدتي از او پرسيد : - چرا ماهي هاي به اين بزرگي را به دريا پرت مي کني ؟مرد جواب داد : آخر ماهیتابه من کوچک است !گاهي ما نيز همانند همان مرد ، شانس هاي بزرگ ، شغل هاي بزرگ ، روياهاي بزرگ و فرصت هاي بزرگي را که خداوند به ما ارزاني مي دارد را قبول نمي کنيم . چون ايمانمان کم است .ما به يک مرد که تنها نيازش تهيه يک ماهیتابه بزرگتر بود مي خنديم ، اما نمي دانيم که تنها نياز ما نيز ، آنست که ايمانمان را افزايش دهيم . خداوند هيچگاه چيزي را که شايسته آن نباشي به تو نمي دهد .اين بدان معناست که با اعتماد به نفس کامل از آنچه خداوند بر سر راهت قرار مي دهد استفاده کني . هيچ چيز براي خدا غير ممکن نيست .به ياد داشته باش :به خدايت نگو که چقدر مشکلاتت بزرگ است ، به مشکلاتت بگو که چقدر خدايت بزرگ است.



تاريخ : 30 اسفند 1391برچسب:, | 18:7 | نویسنده : admin

یک پسر تگزاسی برای پیدا کردن کار از خانه به راه افتاده و به یکی از این فروشگاهای بزرگ که همه چیز میفروشند (Everything under a roof) در ایالت کالیفرنیا میرود.

مدیر فروشگاه به او میگوید: یک روز فرصت داری تا به طور آزمایشی کار کرده و در پایان روز با توجه به نتیجه کار در مورد استخدام تو تصمیم میگیریم.

در پایان اولین روز کاری مدیر به سراغ پسر رفت و از او پرسید که چند مشتری داشته است؟

پسر پاسخ داد که یک مشتری.

مدیر با تعجب گفت: تنها یک مشتری ...؟!!!

بی تجربه ترین متقاضیان در اینجا حدقل 10 تا 20 فروش در روز دارند.

حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است؟

پسر گفت: 134,999.50 دلار....

مدیر تقریبا فریاد کشید: 134,999.50 دلار .....؟!!!!

مگه چی فروختی؟

پسر گفت: اول یک قلاب ماهیگیری کوچک فروختم، بعد یک قلاب ماهیگیری بزرگ، بعد یک چوب ماهیگیری گرافیت به همراه یک چرخ ماهیگیری 4 بلبرینگه. یعد پرسیدم کجا میرید ماهیگیری؟ گفت: خلیج پشتی.


من هم گفتم پس به قایق هم احتیاج دارید و یک قایق توربوی دو موتوره به او فروختم.

بعد پرسیدم ماشینتان چیست و آیا میتواند این قایق را بکشد؟ که گفت هوندا سیویک.

پس منهم یک بلیز
ر 4WD به او پیشنهاد دادم که او هم خرید.

مدیر با تعجب پرسید: او آمده بود که یک قلاب ماهیگیری بخرد و تو به او قایق و بلیزر فروختی؟

پسر به آرامی گفت:

نه ، او آمده بود یک بسته قرص سردرد بخرد که من گفتم: بیا برای آخر هفته ات یک برنامه ماهیگیری ترتیب بدهیم،شاید سردردت بهتر شد...!!!



تاريخ : 30 اسفند 1391برچسب:, | 18:7 | نویسنده : admin

يکی بود يکی نبود. يه خانواده ی سه نفری بودن. يه پسر کوچولو بود با مادر و پدرش، بعد از يه مدتی خدا يه داداش کوچولوی خوشگل به پسر کوچولوی قصه ما ميده، بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت، پسر کوچولو هی به مامان و باباش اصرار میکنه که اونو با نوزاد تنها بذارن. اما مامان و باباش می‌ترسيدن که پسرشون حسودی کنه و يه بلايی سر داداش کوچولوش بياره. اصرارهای پسر کوچولوی قصه اونقدر زياد شد که پدر و مادرش تصميم گرفتن اينکارو بکنن اما در پشت در اتاق مواظبش باشن.

بلاخره پسر کوچولو با برادرش تنها شد. رفت و كنار داداش كوچولوش نشست. خم شد روی سرش و گفت : 

داداش کوچولو تو تازه از پيش خدا اومدی ………

به من میگی قيافه خدا چه شکليه ؟

آخه من کم کم داره يادم ميره !!!!!!! 



تاريخ : 30 اسفند 1391برچسب:, | 18:7 | نویسنده : admin

همه روان شناسان پرورشي و متخصصان آموزشي معتقدند که توانايي هاي آفريننده و شيوه هاي فکري واگرا را مي توان به افراد، به ويژه به کودکان و نوجوانان، آموزش داد. ما اينجا به طور خلاصه به چند اصل کلي براي پرورش خلاقيت اشاره مي کنيم.

لطفا بقيه مقاله را در ادامه مطلب مطالعه نمائيد.



تاريخ : 30 اسفند 1391برچسب:, | 18:7 | نویسنده : admin

روزي مردي كور روي پله‌هاي ساختماني نشسته و كلاه و تابلويي را در كنار پايش قرار داده بود روي تابلو خوانده ميشد: « من كور هستم لطفا كمك كنيد ». روزنامه نگارخلاقي از كنار او مي گذشت نگاهي به او انداخت فقط چند سكه در داخل كلاه بود. او چند سكه داخل كلاه انداخت و بدون اينكه از مرد كور اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت آن را برگرداند و اعلان ديگري روي آن نوشت و تابلو را كنار پاي او گذاشت و آنجا را ترك كرد.
عصر آن روز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد كه كلاه مرد كور پر از سكه و اسكناس شده است. مرد كور از صداي قدمهاي خبرنگار او را شناخت و خواست اگر او همان كسي است كه آن تابلو را نوشته بگويد،كه بر روي آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چيز خاص و مهمي نبود، من فقط نوشته شما را به شكل ديگري نوشتم و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد. مرد كور هيچوقت ندانست كه او چه نوشته است ولي روي تابلوي او خوانده ميشد:

امروز بهار است، ولي من نميتوانم آنرا ببينم !!!!!



صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 75 صفحه بعد