تاريخ : 4 فروردين 1392برچسب:, | 21:45 | نویسنده : admin

ما آدما هميشه صداهای بلندو می شنويم

پررنگ هارو می بينيم

و کارهای سختو دوست داريم

غافل از اينکه ...

خوب ها آسون ميان

بی رنگ می مونن

و ... بی صدا می رن !...

  تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

به یک‏ جایی از زندگی که رسیدی

می فهمی که رنج را نباید امتداد داد ...!

باید مثل یک چاقو که چیزها را می ‏برد و از میانشان می‏ گذرد

از بعضی آدم‏ ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی !...



تاريخ : 4 فروردين 1392برچسب:, | 21:45 | نویسنده : admin



تاريخ : 4 فروردين 1392برچسب:, | 21:45 | نویسنده : admin

زندگی کسالت بار نیست ، بلکه کسالت در مردمی است که از پشت عینکهای دودی و تیره

به دنیای خود نگاه می کنند...!


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد


خیلی از افراد در بیست و پنج سالگی می میرند ، اما تا هفتاد سالگی دفن نمی شوند...!!


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد


این برای من یک راز بزرگ است که چرا بعضی از انسان ها به هر جایی که نگاه می کنند

زیبایی و لطافت می بینند...

در حالی که این زیبایی ها بر بسیاری از مردمان دیگر پوشیده است...!



تاريخ : 4 فروردين 1392برچسب:, | 21:45 | نویسنده : admin
  

نزدیک سال نو شدیم

همه مشغول خونه تکونین

اما یه خونه تکونی مهم یادمون نره

"خونه تکونی دلمون"

یه تکون حسابی می خواد این دل حساس...!

مثلا اون غصه هایی که مال قبل بوده را بریزیم بیرون و فراموش کنیم

اشتباهامونو بتکونیم و وقتی افتاد رو زمین بذاریم همونجا بمونه...

نکنه دوباره برش داریم...!

فقط یه لحظه خم بشیم و از لا به لای اشتباه هامون یه تجربه را بیرون بکشیم

بعدم قابش کنیم و بزنیم به دیوار دلمون...همین...!


تازه اگه دلمونو محکم تر بتکونیم

تمام کینه هامونم می ریزه

و تمام اون غم های بزرگمون

و همه حسرت ها و آرزوهایی که بهشون نرسیدیم...!

حالا بازم محکم تر از قبل بتکونیم این دلو

تا این بار همه دلخوریایی که از دوستامون داریم هم بیفته

خوب حالا یه کم آروم تر...!

نذاریم خاطره هامون بیفته...

تلخ یا شیرین، چه فرقی می کنه...؟!

خاطره، خاطره س

باید باشه ، باید بمونه...

تلخ هاش برای شکر سپری شدنش

و خوب هاش برای نشوندن لبخندی رو لب هامون...!

راستی حواسمونو خوب جمع کنیم...!

نذاریم دوستامون بریزن...!

دوست ، عزیزه

با همه نقاط قوت و ضعفش...!

که اگه کسی را دوست داریم باید همونطور که هست دوستش داشته باشیم

نه با اما و اگر و شرط و شروط...!

خوب تموم شد یا بازم خاک مونده رو دلامون...؟!

بازم دقت می کنیم اما خوب خیلی بهتر شد

چقدر تمیزتر شد دلمون...

چقدر سبک تر...!

و حالا این دل سبک و تمیز جای چیه...؟!

جای دوستامون ، عشقامون ، علایقمون

شور و نشاطمون ، امید و انگیزه هامون

هر چی خوبه و خوشحالمون می کنه جاش این جاست

اما بدی و تلخی و نفرت و نفاق جاش این جا نیست...

خوب حالا که همه گرد و خاکا ریخت از دلمون و افتاد رو زمین

محبت و عشق به خودمون و آدما و هستی رو دعوت می کنیم

و حالا ما می مونیم و یه دل صاف

یک دل سبک و یک قاب تجربه رو دیوارش...!

و مشتی خاطره...!

و مشتی خاطره...!

خونه تکونی دلامون مبارک...!




تاريخ : 4 فروردين 1392برچسب:, | 21:45 | نویسنده : admin
AxGiG,عکس گیگ پایگاه آپلود عکس ویژه وبلاگنویسان
سخت آشفته و غمگين بودم
به خودم می گفتم: بچه ها تنبل و بداخلاقند
دست کم می گيرند درس ومشق خود را
بايد امروز يکی را بزنم، اخم کنم و نخندم اصلا
تا بترسند از من و حسابی ببرند
خط کشی آوردم درهوا چرخاندم...
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطيد
مشق ها را بگذاريد جلو، زود، معطل نکنيد!
اولی کامل بود، دومی بدخط بود ، برسرش داد زدم...
سومی می لرزيد...خوب، گير آوردم !!!
صيد در دام افتاد و به چنگ آمد زود...
دفتر مشق حسن گم شده بود
اين طرف ، آن طرف ، نيمکتش را می گشت
تو کجايی بچه؟! بله آقا، اينجا
همچنان می لرزيد...
” پاک تنبل شده ای بچه ی بد ”
" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند ما نوشتيم آقا "
بازکن دستت را... خط کشم بالا رفت ، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد چون نگاهش کردم ناله سختی کرد...
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کرد و سپس ساکت شد...
همچنان می گرييد... مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زير يک ميز کنار ديوار دفتری پيدا کرد...
گفت : آقا ايناهاش دفتر مشق حسن
چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گرويد...
صبح فردا ديدم که حسن با پدرش، و يکی مرد دگرسوی من می آيند...
خجل و دل نگران منتظر ماندم من تا که حرفی بزنند
شکوه ای يا گله ای يا که دعوا شايد
سخت در انديشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام ، گفت : لطفی بکنيد و حسن را بسپاريد به ما
گفتمش، چی شده آقا رحمان؟!
گفت : اين خنگ خدا ، وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمين افتاده بچه ی سر به هوا يا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زير ابرو وکنارچشمش متورم شده است درد سختی دارد
می بريمش دکتر با اجازه آقا...
چشمم افتاد به چشم کودک...غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده معلم بودم ، ليک آن کودک خرد وکوچک
اين چنين درس بزرگی می داد ، بی کتاب ودفتر...!
من چه کوچک بودم ، او چه اندازه بزرگ
به پدر نيز نگفت آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عيب کار ازخود من بود و نمی دانستم
من از آن روز معلم شده ام...!
او به من ياد بداد درس زيبايی را...
که به هنگامه ی خشم ، نه به دل تصميمی
نه به لب دستوری ، نه کنم تنبيهی
يا چرا اصلا من عصبانی باشم...؟!
با محبت شايد ، گرهی بگشايم
با خشونت هرگز...!
با خشونت هرگز...!
با خشونت هرگز...!



تاريخ : 4 فروردين 1392برچسب:, | 21:45 | نویسنده : admin
چقدر این رفیق خیالی دروغ می گوید...!

به دلسپرده ساده دروغ می گوید

دروغ و مهمل محض است لیلی و مجنون

چقدر شاعر دل ها دروغ می گوید 

بس است گفتن عاشق که یار در بر نیست

تمام عالم و آدم دروغ می گوید

تمام روز و شبم پس چرا زمستانی ست

حرارت و تب و گرما دروغ می گوید...!

شکافت قله کوه و ستاره پایین رفت

نترس ظلمت شب ها دروغ می گوید

امید لیلی انگار سرنگون گشته

طلوع روشن فردا دروغ می گوید

دریغ در همه جا هر کسی برای کسی

ز بهر لذت دنیا دروغ می گوید

برید تیغ سکوتم تمام حنجره ام

بلی حروف الفبا دروغ می گوید...!

چه غصه ای ز دلم بی قرار کرده مرا

ز درد دوستی که مدام دروغ می گوید...!



تاريخ : 4 فروردين 1392برچسب:, | 21:45 | نویسنده : admin

پسرم بايد بداند كه همه مردم عادل و همه آن ها صادق نيستند...

اما به او بياموزيد كه به ازای هر شياد ، انسان صديقی هم وجود دارد...!

به او بگوييد به ازای هر سياست مدار خودخواه ، رهبر جوان مردی هم يافت می شود.

به او بياموزيد كه در ازای هر دشمن ، دوستی هم هست...

می دانم كه وقت می گيرد ، اما به او بياموزيد اگر با كار و زحمت خويش يك دلار كاسبی كند بهتر از آن است كه در جایی روی زمين پنج دلار بيابد...!

به او بياموزيد كه از باختن پند بگيرد و از پيروز شدن لذت ببرد...

او را از غبطه خوردن بر حذر داريد و به او نقش و تأثير مهم خنديدن را ياد آور شويد...!

اگر می توانيد به او نقش مؤثر كتاب در زندگی را آموزش دهيد...

به او بگوييد تعمق كند ، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقيق شود...

به گل های درون باغچه و به زنبورها كه در هوا پرواز مي كنند دقيق شود...

به پسرم بياموزيد كه در مدرسه بهتر اين است كه مردود شود اما با تقلب به قبولي نرسد...

به پسرم ياد بدهيد با ملايم ها ، ملايم و با گردن كشان ، گردن كش باشد...

به او بگوييد به عقايدش ايمان داشته باشد حتی اگر همه بر خلاف او حرف بزنند...!

به پسرم ياد بدهيد كه  حرف همه را بشنود و سخنی كه به نظرش درست می رسد را انتخاب كند...

ارزش های زندگی را به پسرم آموزش دهيد...

اگر می توانيد به پسرم ياد بدهيد كه در اوج اندوه تبسم كند...

به او بياموزيد كه از اشك ريختن خجالت نكشد...

به او بياموزيد كه می تواند برای فكر و شعورش مبلغی تعيين كند ، اما قيمت گذاری برای دل بی معناست...!

به او بگوييد كه تسليم هياهو نشود و اگر خود را برحق می داند پای سخنش بايستد و با تمام قوا بجنگد...!

در كار تدريس به پسرم ملايمت به خرج دهيد ، اما از او يك  نازپرورده نسازيد...

بگذاريد كه او شجاع باشد...

به او بياموزيد كه به مردم اعتقاد داشته باشد...

توقع زيادی است اما  ببينيد كه چه می توانيد بكنيد...

پسرم كودك كم سن و سال بسيار خوبی است...!



تاريخ : 4 فروردين 1392برچسب:, | 21:45 | نویسنده : admin

ولنتاین روز عشاق نیست...!

روز همه کسانیه که تو زندگیمون هستند و دوستشون داریم...!



تاريخ : شنبه 3 فروردين 1392برچسب:, | 10:43 | نویسنده : admin

 

هرچه باشی خوب یا بد دوستت دارم

غزل آغاز شد شاید بدانی دوستت دارم

که حتی لااقل اینجا بخوانی دوستت دارم

ز دل بر خاستم تا در غزل باران احساسم

نپنداری که من تنها زبانی دوستت دارم

از اوج چشمهایت جرائت پرواز می گیرم

زمینی هستم اما آسمانی دوستت دارم

تو را جان می فشانم اگر هزاران بار جان گیرم

هزاران بار با هر جان فشانی دوستت دارم

قسم بر لحظه اعدام بر رگبار مژگانت

به آن زخمی که بر دل می فشانی دوستت دارم

زدی آتش به جانم با کلامی آتشین اما

بدان من با همه آتش بجانی دوستت دارم

درون آیینه با یک نگاه ساده می فهمی

که تنها آنقدر که دلستانی دوستت دارم

به عاشق ماندن و تنهایی و پژموردگی سوگند

که تو حتی اگر با نمانی دوستت دارم

غزل پایان گرفت و من در اینجاخوب می دانم

بدانی یا ندانی جاودانی دوستت دارم

 



تاريخ : شنبه 3 فروردين 1392برچسب:, | 10:42 | نویسنده : admin

 

  با تو آغاز نکردم که روزی به پایان برسانم.


عاشقت نشدم که روزی از عشق خسته شوم.


با تو عهد نبستم که روزی عهدم را بشکنم.


همسفرت نشدم که روزی رفیق نیمه راهت شوم.


همسنفت نشدم که روزی عطر نفسهایم را از تو دریغ کنم.


و با یاد تو زندگی نمیکنم که روزی فراموشت کنم.


با تو آغاز کردم که دیگر به پایان نیندیشم.


عاشقت شدم که عاشقانه به عشق تو زندگی کنم.


با تو عهد بستم که با تو تا آخرین نفس بمانم.


همسفرت شدم که تا پایان راه زندگی با هم باشیم.


همسنفست شدم که با عطر نفسهایت زنده بمانم.


و با یادت زندگی میکنم که همانا با یادت زندگی برایم زیباست.


همچنان لحظات زیبای با تو بودن میگذرد ،


از آغاز تا به امروز عاشقانه با تو مانده ام ای همسفر من در جاده های نفسگیر زندگی.


اگر در کنار من نباشی با یادت زندگی میکنم ،


آن لحظه نیز که در کنارمی با گرمی دستهایت و نگاه به آن چشمان زیباست زنده ام.


ای همنفس من بدون تو این زندگی بی نفس است ،


عاشق شدن برایم هوس است و مطمئن باش این دنیا برایم قفس است.


با تو آغاز کرده ام که عاشقانه در دشت عشق طلوع کنم ، طلوعی که با تو غروبی را نخواهد داشت.


و همچنان لحظات زیبای با تو بودن میگذرد ، لحظه هایی سرشار از عشق و محبت.


با تو بودن را میخواهم نه برای فرداهای بی تو بودن.


با تو بودن را میخواهم برای فرداهای در کنار تو بودن.


با تو بودن را میخواهم برای فرداهای عاشقانه تر از امروز.


پس ای عزیز راه دورم با من باش ، در کنارم باش و تا ابد همسفرم باش.

 



صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 75 صفحه بعد